سلام عشق مامان و بابا. قربونت برم که دوباره با مامان آشتی کردی و داری واسش تکون تکون میخوری.....
آخه دوسه روز پیش خوردم زمین تو شرکت. توی راه پله ها. خیلی نگرانت بودم. خودم از شدت درد ضعف کرده بودم اما بیشتر نگران تو بودم. خداروشکر چیزی نشد و تو سالمی اما تا دیروز باهام قهر کرده بودی کمتر تکون میخوردی. دیگه واسم نمی رقصیدی. اما دیشب با مامان آشتی کردی و وروجک شده بودی. تازه سکسکه هم کردی که کلی من ذوق کردم.
عزیز دلم دیشب مامان بزرگ و بابابزرگ بالاخره رفتن حج. ساعت 11 اومدن خونه ما واسه خداحافظی و نذاشتن من باهاشون برم فرودگاه. گفتن زیاد طول میکشه و تو و ماهان خسته میشین. فقط بابا مهدی باهاشون رفت. عمه زهرا هم موند پیشم تا تنها نمونم. خلاصه ساعت 5/3 صبح بود که بابا مهدی با عمومحمدصادق و عمو جواد اومدن خونه. طفلی بابا مهدی خیلی خسته بود و مجبور بود ساعت 5/7 هم بره سرکار.
مامان بزرگ ساعت 7 زنگ زد و گفت تازه نشستن تو هواپیما و بالاخره دارن حرکت میکنن. ایشالا به سلامت برن و برگردن. خیلی سفارش کردم که واسمون دعا کنن. دعا کنن به سلامتی بیای پیشمون و مامان یک زایمان خوب و راحت داشته باشه. عزیزم تو هم که پاک و معصومی واسشون دعا کنن که توی این هوای گرم واسشون مشکلی پیش نیاد به سلامت برگردن.
راستی اگه گفتی امروز چند وقتت شده؟؟؟ شدی 29 هفته و یک روز. وااااااای عزیز دلم چیزی دیگه نمونده بیای بغلم 79 روز دیگه. عشقم با تمام وجود منتظرتم. دوست دارم ماهانم....