ماهان عشق مامان و بابا

خاطرات ماهان عزیزم

ماهان عشق مامان و بابا

خاطرات ماهان عزیزم

ماهانم مرد شده

سلام عشق مامان و  بابا...  

الهی قربون پسر گلم برم که بزرگ شده و مثل مردا به مامانش دست میده. عشق کوچولوی من تازگیها شیطون شدی و دستت رو اونقده فشار میدی که میتونم با دستم لمسش کنم. انگاری داری به مامان دست میدی. اولش خیلی ترسیدم اما الان هروقت دستت رو فشار میدی و رو شکمم حسش می کنم ،کلی ذوق زده میشم.  

دیروز رفتیم دکتر. خانم دکتر خیلی ازت راضی بود. میگفت همه چیزت خوبه خوبه و وزنت از اون چیزی که دکتر سونو میگفت خیلی بیشتره. اما یک خبر بد داد و گفت امکان داره شما از 7/7 دیرتر به دنیا بیاین. آخه دلم خیلی هواتو کرده. دوست داره زودتر بیای و بغلت کنم و نوازشت کنم.   

راستی بابامهدی دیروز خوابت رو دید. خواب دیده بود شما به دنیا اومدی و داریم همراه مامان بزرگ و بابابرزگ میریم خونشون. بابامهدی به کمک میکرده و شما بغل بابابزرگ بودی. کلی از دست عمه زهرا حرص خورده بوده که نگو. بعدشم که اومدیم خونه، کلاه ایمنی بابامهدی رو برداشته بوده و میخواست بذاره رو سر شما که بابامهدی دادش درمیاد و باهاش دعوا میکنه. یکهو از خواب میپره. خلاصه میگفت با تمام وجود ماهان رو احساس کردم. حالا از دیروز داره بیشتر واسه اومدن شما لحظه شماری میکنه و بیقرار شده.  

راستی شب جمعه رفتیم عروسی پسرخاله بابامهدی. خیلی شلوغ و پرسروصدا بود. شما هم که به سروصدا عادت نداری خودت رو تو شکم مامان جمع کرده بودی. الهی قربونت برم فکر کنم ترسیده بودی. منم سریع اومدم بیرون تا شما بیشتر اذیت نشی و توی حیاط تا آخر مجلس تک و تنها نشستم. ببخشید که اذیتت کردم عزیز دلم. حالا موندم این هفته که جشن سیسمونی شماست چیکار کنم؟؟؟ خدا کنه اذیت نشی خوشگل من.  

دعا کن جشن به خوبی تموم شه و بعدش میام واست عکسای سیمونیت رو میذارم که هم شما بعدا ببینی و هم خاله های کلوب ببینن.  

عزیزم من فعلا برم که بابا مهدی میاد خونه و خسته و باید واسش نهار بذارم. مثل همیشه مواظب خودت باش و منتظر دیدنت هستیم. دوست داریم عزیز دلم.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد